روزانه نویسی تا 11 آذر 98
نوشته شده توسط : perana

دوروز پیش رفتم کارخونه نگهبان با همسرش و یکی از بچه هاش بودن به طعنه گفتم خونوادگی نگهبانی میدین او هم گفت بله دیگه!

درخت های پرتقالی که من دوستشون داشتم انگار منو تعارف کردن از هر درختی 4 عدد چیدم اوردم خونه خیلی پرتقال های خوشمزه ای بود.

نگهبان از اتفاق های تازه در باره کارخونه بی خبر بود من هم بهش اطلاعات ندادم.

روز دو شنبه هفته پیش با آقای دربانیان رفتیم نوشهر در دادگستری آقای عباس زاده درو دیدم  برای نیم ساعت جمعمون جمع بود ولی کارمون که انجام شد نخود نخود هرکسی رفت خونه خود.

به آقای دربانیان گفتم ما که تفریحی اومدیم دادگاه احساس خوبی نداریم  وای به حال اونایی که متهم هستند و  پرونده دارن،

در محاکم قضایی جوونایی رو می بینی که دستبند و پابند به دست و پاشون بستن،جرمشون دزدی و درگیری هایی از جنس حیوانیست.

رییس پاسگاه می گفت:دزدهایی  رو دستگیر کردیم  که باورت نمیشه طرف دزدی کرده باشه.

فردای آن روز به تنهایی رفتم نوشهر،در بندر با مدیر کارخونه قرار داشتم نامه رو همراه با توضیحات، تحویل ایشون دادم و خیلی زود خداحافظی کردم.





:: بازدید از این مطلب : 153
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 1 دی 1398 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: